این داستان: جدا وات دو یو وانت؟

ساخت وبلاگ
خونه خیلی در هم بر همه برام؛ نه که کثیف و اینا باشه ها، ولی من اصلا نمیفهمم چی به چیه نمیفهمم کوجا برم و چیکا کنم و اصلا این همه منتظر تعطیلات بودم که چی خب؟ الان پتوپیچ رو همون تختیم که فک کنم واسه خودمه، تو همون اتاقی که سه سال پیش هم بودم؛ ولی تنها چیزی که همونجاییه که خودم گذاشته بودم، قابِ پازل این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 181 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 18:11

بذارین #قبل_از_هر_چیزی تموم شدن علوم پایه به همه کسایی که یک ماه، بیشتر حتی، مظلومانه نق و نوق من رو تحمل کردن تبریک بگم؛ ممنان که هی نق زدم هی امید دادین! کاملا جدی بخدا و #بعد_از_قبل_از_هر_چیزی عبور موفقیت آمیزم رو از این آزمونِ ناقضِ حقوقِ بشر و ورود تقریبا قدرتمندانه م رو به دوره پر شکوه فیزیوپا این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 209 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 15:48

ببین بچه؛ شب هایی رو تجربه میکنی که قد یه سال یا بیشتر طول می کشن؛ قدِ فرو ریختن بیست سالگیت و یه حسِ تازه جوونه زده ی صادقانه؛ قدِ یه کُشتیِ بزرگ با باور هات؛ اون شب ها ممکنه تو زمستون باشه، خیلی سرد؛ بعد از علوم پایه دادنت باشه، با یه دنیا خستگی؛ وخت در اومدنِ دندونِ عقلت باشه؛ با کلی درد؛ وختِ سر این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 164 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 15:48

این که من دارم نمی نویسم، اصلا دلیل این که دارم درس میخونم نیست! تو ممکنه ندونی ولی من که میدونم چقدر پودرم و چقدر هیچ انرژی ای ندارم و چقدر تف به این اوضاع! آخرین تعطیلاتم همون هفته اول آذر بود که رفتم خونه و تو اتاق موندم و برای میان ترم پاتو خوندم :| این سه روز رو تماما پیغام لو باتری فرستادم و هی اوکی طاقت بیار رفیق رو زدم که از رو صفحه بره کنار و هی دو دقیقه بعد میاد و من پودرِ پودرِ پودرم!! اونقد که دوشنبه شب اگه اخبار استانِ نمیدونم چی یه ساعت و نیم قبل پرواز نمیگفت "امروز دوشنبه شانزدهمِ اسفندِ.." جا می موندم! و اونقدر که با ماشین رفتم فرودگاه و بعد فکر کردم من اینو چیکارش کنم حالا و به خواهرم زنگ زدم که ببین سوییچ رو میدم به نگهبان پارکینگ، کارت شناسایی همرات باشه که بگیری، کلید یدکم اگه داری ببر، کلید تو خونه جا موند، لپ تاپمم جا موند، همه کتابامم و لباس هام و هنذفری و مسواک و او پی جی و اینا :| می پرسه چی تنته؟ میگم هان؟ میگه مشهد سرده ها با مانتو نخی که نرفتی؟ چرا رفتم متاسفانه و دو ساعت بعدش ترک میخورم از سرما و حالا گلومم درد میکنه !! به اون سه چار روزی که بعد آزمون باید این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 181 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 16:53

٢١٩. علوم پایه دو هفته رفت عقب؛ احمقیم ما چون! یعنی مهم نیست دو هفته خودمون رو خفه کردیم و شب و روز نخوابیدیم که به امتحان برسیم و کلی واسه تعطیلاتمون برنامه ریختیم و بلیط گرفتیم! حتی اگه اینا هم به درک، اونقدر این دو سه هفته بهم فشار اومده که حالا که رفته عقب امتحان عملا نو انرژی، نو انگیزه، نو برنامه، جاست اسلیپ از اِ خرسِ قطبی ٢٢٠. رضا.صا.دقی تو دور.همی میگه تزریق اشتباهیِ یه دکتر باعث شده عصب سیاتیکم آسیب ببینه ؛ با پیگیریِ خونواده و اینا حس همه جا برگشت به جز زانو ها! خدایا ممنون که ما میدونیم عصب سیاتیک اگه آسیب ببینه همه بدن تحت تاثیر قرار نمیگیره، و ما میدونیم که تزریقات رو پزشک انجام نمیده، و میدونیم که شبکه لگنی به کجاها عصب میده و دو تا زانو با هم تو تزریق شت و پت نمیشن و مرسی که ما میدونیم پولیو چیکا میکنه؛ ٢٢١. ای که شمشیر جفا بر سرِ ما آخته ای دشمن از دوست ندانسته و نشناخته ای این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 189 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 2:22

میدونی من کلا آدم درک کننده ای هستم؛ فک کنم از بچگی همین بودم البته! ما درک کننده ها میریم جلو و میپرسیم، چرا ناراحتی؟ چرا نیستی؟ چرا با من حرف نمیزنی؟ چیزی شده؟ خوبی؟ ماها اگه بهمون بگن حالم بد بود فلان چیزو گفتم یا چی میگیم مهم نیست یه لبخند هم میذاریم تنگش! آخه ما خیلی خوبیم خیر سرمون!! یه عالمه احتمال داریم تو سرمون، کار داره الان حتما؛ خوابه؛ عصبانی بود خب؛ نکنه چیزی شده؛ فکرش درگیره؛؛؛؛ ماها خیلی جاها بار رفاقتامونو تنهایی به دوش میکشیم، خیلی جاها خیلی چیزا سرمون خراب میشه، خیلی برچسبا میخوریم؛ جاهایی که باید باشیم هستیم، جاهایی که دوستمون، عزیزمون، همکارمون، نیاز داره به یه نفر، هستیم! سایلنت نیستیم عموما، میترسیم یکی باشه که شبی، نصفه شبی، دمِ صبحی، کار داشته باشه باهامون! نه شروع کننده دعواییم نه تموم کننده؛ معمولا هم اون موجودی هستیم که میشنوه بعدا حرف بزنیم الان خوب نیستم! راستش چشمم توش شن رفته بود دو سه شب پیش، اذیتم میکنه یکم نیگا کردن به گوشی ولی اونقدر صدای باد و رعد وحشتناکه و میترسم که خوابم نمیبره و تاکی کارد شدم! ولی میدونی یه جاهایی ما، خودمو میگم! خسته میشیم! این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 150 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 2:22

اگه میتونستم برای خونم به جای مبل، اُپِن بخرم حالم خیلی خوب میشد فک کنم، چون میدونی، همیشه از چارزانو نشستن روی اپن منع میشدم؛ هرچند برام مهم نبود و نیست و من همچنان جایی که مامان نباشه اپن رو به هر جایی ترجیح میدم؛ چارزانو نشستن روی اپن و خیارشورِ تنها خوردن و قارچ و سیب زمینی خام خوردن و شیرخشک به جای شیر خوردن و موهام رو بعد از حموم خیس خیس بالای سرم جمع کردن و توی تراس یا جلوی تلویزیون مسواک زدن و یه عالمه چیز دیگه رو من ازشون منع شدم ولی با تمام قدرت انجامشون دادم؛ همیشه و هر روز تا امروز! چرا چون حالم رو خوب میکرد و هر آدمی اگه بیمار نباشه کارهایی رو که حالش رو خوب میکنن انجام میده :/ مگر، دقیقا مسئله همین مگرِ لعنتیه! مگر اون چیزِ لعنتی که حالت رو خوب میکنه با عقایدِ سوپر ایگوت مغایر باشه :| بعله باید بگم که روان شناسی هم یکی از دروسیه که توی علوم پایه هست میگفتم مگر اینکه با سوپرایگو مغایر باشه، و متاسفانه از اپن و قارچ و اینا که همیشه بی آزار باهاشون زندگی کردم، رسیدم به یه سری چیز میز که دوسشون دارم ولی به شدت سوپرایگوم رو تحت فشار قرار دادن! و این چرنده لعنتی؛ جدا میگم من اص این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 168 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 2:22

شهریار رو خیلی بیشتر از قبل دوس دارم! شاید واسه این شعر؛ اونجا که میگه فشردم با همه مستی به دل سنگِ صبوری را ز حال گریه ی "پنهان"، حکایت با سبو کردم و یکم بعد که میگه صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را ولی من باز "پنهانی" تو را هم آرزو کردم و اون آخرا که باز میگه تو با اغیار پیشِ چشمِ من می در سبو کردی من از بیمِ شماتت گریه "پنهان" در گلو کردم + عکس از همون جای همیشگی :)) ++ بشنوید این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 200 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 2:22

٢٢٢. همه آلفا یک ها جز دسته آلفا یک هستن!!! به جز آلفا یک ماکرو گلوبولین که جز آلفا دو هاست؛ حسشو میفهمی؟ جایی که نباید باشه هست و جایی که باید باشه نیست! ٢٢٣. اوبر: آخرین باری که دیدمش بهش گفتم: گوش کنین سرژ، افسردگی یه مخمصه‌ست. کسی نمی‌تونه کمک‌تون کنه. کسی کاری براتون نمی‌کنه، تنها راه علاج اراده‌ست، اراده، اراده. این حرف من حالش رو سه برابر بدتر کرد. اصلاً نباید چنین چیزی بهش می‌‌گفتم. عاطل و باطل مونده بود با چنان نگاه مخوفی که به عمرم ندیده بودم. اینس: اگه من افسرده بودم و بهم می‌گفتن اراده، اراده، خودم رو یه راست از پنجره پرت می‌کردم پایین. #سه_روایت_از زندگی / #یاسمینا_رضا / #فرزانه_سکوتی + عنوان رو از نامجو بشنوید این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 159 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 2:22

ببین بچه درسته که مهم مسیره و گور پدرِ مقصد؛ البته خب میدونی مشکل اینجاست که مسیر بالاخره یه جایی تموم میشه و مسیری که بعدِ مقصد ادامه داره له و لورده ت میکنه!! میفهمی چی میگم؟ میگم اینایی که خیلی عاقلن، یه مشت ترسوئن! تو نباش؛ خیلی عاقل که باشی فک کنم زندگیت شبیه راه رفتن آهسته تو پیاده روِ یه خیابون خلوته؛ تو برو لب ساحل زیر بارون بدو، بعضی وختا سر به هوا بدو حتی!  البته میدونی بچه؛ من هیچ تضمینی بابت روزای بعدِ تموم شدن مسیر بهت نمیدم! پدرت درمیاد بچه؛ باور کن؛ ولی فک نکنم پشیمون شی، یعنی تو پیاده رو هم که راه بری یه عالمه خاطره از ساحل بارونی داری! بعد اونجاست که با دست و بال شیکسته میشینی پای کتابات، شت و پت بچه، شت و پتا! میشینی و میگی من هزار بار دیگه هم که به دنیا بیام میرم لبِ اون ساحله میدوم، سر به هوا میدوم و میخورم به همون سنگه، دستم میشکنه، ولی به درک! خوب شد که دویدم؛ بچه این کلمه ی بیخود روحِ بکر و عاطفه ی بکر و جسمِ بکر و کوفت و زهرمارِ بکر رو بذا برن به جهنم! حیفه همینجوری آکبند بری زیر خاک قربونت برم؛ میدونی اولش اومدم بهت بگم درسته مهم مسیره نه مقصد، ولی حواستو جم کن این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 176 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 2:22

٢٢٤. لقبِ پدر جدِ خلاصه نویسیِ ایران رو با افتخار تقدیم میکنم به خودم که ده روز قبل امتحان همچنان دارم خلاصه می نویسم و به حداقل یک ماه زمان برای خوندن خلاصه هام نیازمندم :| ٢٢٥. من فکر میکردم آناتومی فقط یه بار پدر آدمو درمیاره ولی اشتباه می کردم؛ آناتومی بارها و بارها می تونه به راحتی این کارو بکنه!!! ٢٢٦. میگه همه فلانی ها رو فلان عصب، عصب دهی میکنه به جز این و این و این و این و این که از اون و اون و اون و اون و اون عصب می گیرن :| ٢٢٧. یه ماشینه هست که متوجه شدم هر شب حول و هوش یک دو از کوچه رد میشه؛ با ولوم شونصد و آهنگ "آخرشم تا آخرِ شب من موندم اون خاطرات و فلان و بیسار"! هر شبا، هرشب! لعنتی خب این چیه گوش میکنی؟ یه آهنگ دیگه نداری واقعا؟ آخه چرا این همه غصه میخوری؟ بابا جوونی هنو بیا برو سر زندگیت دیوونمون کردی :| ٢٢٨. واحد روبه رویی یه پسر شیش هفت ساله دارن که جهت یابیش در حد یه بوقلمونِ مرده ست :| همیشه اول میاد زنگ ما رو میزنه؛ تازه نق هم میزنه قبل وا شدن در که من از مدرسه میام خسته ام چرا اینقد دیر وا میکنی :| ٢٢٩. غمِ امتحان خورم یا فراقِ یار کشم یا چی؟ تایم اوت لعنتی؛ این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 161 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 2:22

فکر میکنم دیگه باید بگم که امشب تنها دلیلم برای فرار از زندگیِ تک پرانه رو از دست دادم؛ من امشب با سریع ترین هیولایِ چندش آورِ زندگیم رو به رو شدم و شکستش دادم؛ دستآوردِ (بخوانیم بنویسیم جدید میگه اینو جدا باس بنویسیم یا سرهم؟) فوق العاده بزرگی بود؛ اونقدر هیجان انگیز که هر چی مُسکِن زده بودم پرید :| خیلی اوضاعِ بدیه، جدا میگم، نتایجِ آزمون هایی که میزنم هی و هی نا امید ترم میکنه؛ صد و پنجاه صفحه خلاصه نوشتم و شیش تا درس رو حذف کردم؛ و متنفرم، در این مقطع از زمان حالم از همه چی بهم میخوره، حتی قارچ حتی خیارشور، حتی سرلاک، حتی همه چی، البته چیزی هم نمی تونم بخورم؛ و در کل باید بگم که اوضاع به طرز نا امید کننده ای نا امید کننده ست :| شاید فکر کنی من خفن تر از اینم که یه علوم پایه اینجوری دیس ایبلم کنه؛ ولی خب باید بهت بگم که دَمْنْ و شِت و هر چی که به فکرت رسید حتی :| ولی بذا بگم که علوم پایه برای این بساط لازم ممکنه باشه ولی کافی نیست؛ در واقع من تا سه روز پیش این شکلی نبودم، بودم حالا، اینقد ولی نه میدونی چی شده بود؟ قبلا یه دندونی رو اِندو کرده بودم، سرِ امتحان جنین روکشش به فنا رفت و این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 2:22

 ساعت چار صب هیشکی از هیچ پنجره ای هیچ جا رو دید نمیزنه! واسه همین می تونی چارزانو بشینی لب بالکن و نیدو و قهوه و شکلات تخته ای رنده شده بخوری! هر چیزی رو که فک میکنم یه حلالیت نسبی داره میندازم تو آب داغ و هم میزنم و میذارم تو یخچال تا دماش بیاد پایین و یادم میره و باز میارم بیرون و صب میکنم برسه به دمای بزاق!! و بعد میخورم! هر هشت ساعت یه دونه ژلوفن می خورم و باز پخش میشم رو زمین بغلِ گریزلی (خرسِ قهوه ایِ پشمالویِ مهربون و بی توقعِ من!) و درس میخونم! گلوکزم رو از عسل حل شده توی چای و پروتئین و ویتامین ها و ریز مغذی ها رو از نی دو و شیر خشک میگیرم و هر هشت ساعت یه ژلوفن می خورم و هر از گاهی اون وسطا یه نوافن یا هر مسکنی که به دستم میرسه! و چه خوبه که تنهام و هیشکدوم از اعضای خونواده پزشک پرورمون نیستن که برام عوارض اِنْ سِیْد ها رو دیکته کنه!! مسواک فقط برای فکِ پایین اشکم رو در نمیاره و دهان شویه بدمزه رو نمیفهمم چقدرش رو میخورم و چقدرش رو تف میکنم! خودم می تونم لامپ رو عوض کنم و سوسک بکشم و سرِ چسبناکِ ظرفِ عسل رو وا کنم! می تونم از گشنگی و درد نمیرم و افسرده نشم و درس بخونم و این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 157 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 2:22

غمِ هجران به سوّیت تر این قسمت کن
که این همه درد به جانِ منِ تنها نرسد

+ برسد به دستِ مسئولِ مربوط، اداره ی غم، واحدِ هجران، بخشِ تقسیم
این داستان: جدا وات دو یو وانت؟...
ما را در سایت این داستان: جدا وات دو یو وانت؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2nafashaye-noghrei6 بازدید : 171 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 2:22